
توحید ذاتی
در ادامۀ بحث عرفان ولایی (جلسۀ 25، 3 صفر 1446) به تبیین موضوع «توحید ذاتی» میپردازیم.
رسیدن به توحید ذاتی برای ما که هنوز در افعال و اوصاف اسیریم، دور از تصور است؛ اما خدا رسیدن به این مقام را در وجود همۀ ما به ودیعه گذاشته و همۀ ما توان رسیدن به این حقیقت را داریم. توحید ذاتی یعنی یک وجود است که در همۀ هستی سریان و جریان دارد. اما چگونه؟
کافیست تصمیم بگیریم خودمان را فارغ از همۀ عوامل بیرونی تعریف کنیم. فارغ از دست، پا و سایر اعضا؛ فارغ از ذهن، فکر و حتی خیال و اندیشه. فقط یک درکِ بودن از خودمان داریم؛ حتی اگر دست و پایی نداشته باشیم، مال و اولادی نداشته باشیم، چیزی برای خوردن، جایی برای خوابیدن و حتی هوایی برای نفس کشیدن نداشته باشیم! اما هستیم. این هستی را نمیتوانیم تعریف کنیم؛ هیچ اسم و رسمی برایش نمیتوانیم بگذاریم، ولی این نتوانستن از شدت بودن است، نه عجز و ناتوانی.
حق، اینقدر از خودش لبریز است که هیچ روزنهای برای اینکه این لبریزی سرریز شود وجود ندارد. این همان وجودِ مطلق است که هنوز هیچ ظهوری ندارد، و این ظهور نداشتن از شدت بودن است.
اما میخواهد این بودن را به نمود بکشاند. اینجاست که پای ماهیت به میان میآید؛ اما از کجا؟ این ماهیت کجا بوده که حالا میخواهد وجود را بپذیرد؟ از قبل وجود داشته یا باید ایجاد شود؟ اگر از قبل وجود داشته که نمیتواند دوباره وجود را بگیرد و اگر وجود نداشته، پس عدم بوده است. یک عدم چگونه میتواند چیزی را بگیرد در حالی که اصلاً نیست؟!
تنها چیزی که میتواند آن وجود مطلق را به ظهور بکشاند، آیینهای از خودش است که خودش را در آن ببیند. یک واسطه از خودش که دو وجه داشته باشد: وجهی رو به وجود مطلق و وجهی رو به ظهور. این واسطه، عقل است. خلیفۀ خدا و آیینۀ تمامنمای حق، که به آن احدیت یا فیض اقدس هم گفته میشود. عقل نیز اگرچه وجود مطلق را یک پله به ظهور نزدیک میکند؛ اما تعینی ندارد و بسیط است.
سؤالی که اینجا پیش میآید این است که ما در هستی، افلاک و ستارگان را که از ترکیبات بسیاری تشکیل شدهاند میبینیم، زمین و موجودات گوناگونش را میبینیم که همگی مرکب از مواد بسیاری هستند. پس عقل نمیتواند مستقیماً مبدأ این همه تنوعات و ترکیبات باشد؛ چون بسیط است و ترکیب نمیپذیرد. بنابراین برای عقل نیز واسطهای لازم است تا یک وجه رو به عقل که بسیط است داشته باشد و یک وجه رو به ترکیبات. واسطهای که بتواند عقل بسیط را به تعین بکشاند. این واسطه، همان حقیقت ولایت است که به آن فیض مقدس یا حقیت واحدیت یا نور علوی نیز میگوییم. از این حقیقت، جسم کلی، نفس، عرش، لوح، قلم، نفوس جزئی و... پدید میآید.
وحدت یعنی خدا یک خلق کرده، اما این سیر در واسطهها و مراتب ادامه پیدا میکند تا خلقت موجودی به نام انسان؛ و این سیر ادامه پیدا میکند تا تولد انسان کامل به نام «محمدبنعبدالله»(صلیاللهعلیهوآله) که عینیت خلیفۀ خدا روی زمین است. این خلیفه که در قالب نبوت روی زمین آمده، در روز غدیر، ولایت را به همگان معرفی میکند تا بدانند بودن و همۀ کمالات وجودیشان را مدیون نور ولایت «علیبنابیطالب»(علیهالسلام) هستند.
حتی دین اسلام نیز بهوسیلۀ حقیقت ولایت کامل شده و اگر حقیقت ولایت نبود، باز باید دین دیگری میآمد تا اسلام را کامل کند؛ مانند ادیان قبل از اسلام که همگی کاملکنندۀ ادیان قبل از خود بودند. کمال انسانها نیز در رتبۀ خودشان رسیدن به این نگاه وحدتی است. شبیه شدن، همگام شدن و مسانخت داشتن با ولیّ. این حقیقتِ توحید ذاتی است. پس وحدت یعنی یک حقیقت است که فقط یک بار در خلیفهاش ظهور کرده و در ولایتش ساری و جاری شده است.
در خودمان هم میتوانیم این حقیقت را بیابیم؛ زمانی که میبینیم نفس ما، در تمام مراتب وجودمان از فکر و خیال و اندیشه گرفته تا اعضا و جوارح و قوای ما حضور دارد؛ به نحوی که حتی ناخن انگشت کوچک ما هم متصل به نفس است و جدای از آن نیست. نفس، با همۀ این مراتب هست، اما این مراتب هیچ کدام نفس نیستند. ولایت هم مانند همین نفس، با همۀ مراتب خلقت هست، ولی هیچیک از این مراتب، حقیقت ولایت نیستند.
برای درک بهتر این موضوع به ذکر مثالی میپردازیم: در میان شکلها کُره حجیمترین شکل است. فاصلۀ مرکز کره تا سطح آن، در همه جای کره یکسان است. بیشمار شعاع از مرکز کره به سطح آن میتوان رسم کرد. در حقیقت، مرکز میتواند هرچه در سطح کره هست را در خودش جمع کند و باز در شعاعهای مختلف نشان دهد.
عقل هم مانند مرکز کره، درحالیکه بساطت خودش را حفظ میکند، با تمام مراتب لوح، قلم، عرش، افلاک، فرشتگان، نفوس، عقول، اعضا و... هست و میتواند آنها را در خودش جمع کند، یا از خودش ظهور دهد. خودش با همۀ اینها هست ولی همۀ اینها خودش نیستند.
اما این وحدت چطور میآید در مراتب و تفاوتها خودش را نشان میدهد؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم آن وجود مطلق هرگز کثرت نمیپذیرد و در وحدت محض است، اما عقل که خلیفهاش است، دو رو دارد، یک رو به سمت همان وجود مطلق و یک رو به سمت کثرات. پس آنچه در تمام مراتب با کثرات هست، وجود مطلق نیست؛ بلکه خلیفۀ اوست که فیض اقدس، اسم اعظم، الله، نور محمدی و اسامی دیگری که برای این حقیقت برشمردهاند، همگی بر همین حقیقت دلالت دارند.
اما همین حقیقت نیز باز مراتب میپذیرد. مراتبی که هرچه از این حقیقت دورتر میشوند، غلظت بیشتری میگیرند، یعنی حجاب بیشتری میپذیرند. این دور شدن ادامه پیدا میکند تا به دورترین مرتبه میرسد که حکم کفشکَن هستی را دارد. اما زیبایی این وحدت به این است که حتی تا همین کفشکن هم میآید و به همین سبب است که حتی همین غلیظترین و حجابگرفتهترین مرتبه هم میتواند با برداشتن حجابها، فاصلهها را کم کند و مجدداً به آغوش آن حقیقت بسیط محض که هیچ حد و حجابی نگرفته بازگردد. «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ»[1] این نهایت کمال همۀ موجودات است که از اعراضی که لازمۀ حیات دنیایی آنهاست و هیچ ربطی به آن اصل وجود ندارند، فاصله بگیرد و به اصل ذات خویش که عین ربط به ذات خداست برگردد.
البته این به شرطی است که نفس به آن ابزار و آلات خو نگرفته باشد و ملکاتی کسب کرده باشد که متناسب با عالم قدس ربوبی باشد، تا بتواند مخاطب «إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ»[2] باشد.
اما اگر ملکاتی که نفس کسب کرده، با آن ابزار سازگار باشد، هرچه بخواهد از این وضع که با دست خویش بر خویش آماده کرده خارج شود، متأسفانه مثل عنکبوت در تارهای ابزار و آلات خودش میپیچد و فکر میکند خانهاش همانجاست و حاضر به جدایی از آن نیست. بنابراین ندا میرسد که «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ»[3]
پس برای رسیدن به کمال توحید که توحید ذاتی است، باید حدود و قیودی که گرفتهایم را کنار بزنیم. انتهای حرکت نفس که از جسمانیةالحدوث آغاز شده بود، رسیدن به همین روحانیةالبقاست. رو مجرد شو مجرد را ببین.[4]
با این نگاه، ماهیت از وجود جدا نیست. اگر ماهیت را از وجود جدا ببینیم، خود را از خدا جدا میبینیم. خود را مالک همۀ چیزهایی که به ما داده میبینیم؛ به دست آوردنشان خوشحال و از دست دادنشان ناراحتمان میکند. اما اگر یقین داشته باشیم که برای ماندن در این دنیا خلق نشدهایم، همۀ فراز و فرودها را خاصیت حرکت به سمت خدا میدانیم. عوارض را لازمۀ وجود میدانیم، با آنها حرکت میکنیم؛ اما به آنها اصالت نمیدهیم. از عوارض فرار نمیکنیم، اما به وظایفمان میرسیم. مثلاً میخوریم، میخوابیم، کار میکنیم، ازدواج میکنیم، از فرزندانمان نگهداری میکنیم؛ اما میدانیم که هیچیک از اینها بقا ندارند و فانی هستند؛ پس با نگاه به وحدتی که فارغ از همۀ این کثرات است، زندگی میکنیم.
[1]- سورۀ غاشیه، آیۀ 25. به يقين بازگشت آنان به سوی ماست.
[2]- سورۀ علق، آیۀ 8 : به درستی که بازگشت همه به سوى پروردگار توست.
[3]- سورۀ الحاقة، آیات 30 و 31 : بگيريد او را و در زنجیر كشيد، آنگاه ميان آتشش اندازيد.
[4]- ملا احمد نراقی، معراج السعادة.
نظرات کاربران